آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

آوا

می خواستم

من : آوا کار بدی کردی. من ناراحت شدم. آوا : "مامان، من تو رو نمی خواستم. مادر بزرگ رو می خواستم."   من : پس من برم... ؟؟؟؟؟؟؟؟ آوا : "نه!!!!! نرو مامان... "  چند دقیقه بعد ... آوا : "مامان، ببخشید، من اشتباه کردم. من تو رو می خواستم. "      ...
13 بهمن 1392

هدیه

به خاله سعیده (خاله مهدت) زنگ زدم و کلی صحبت کردیم. گفت، همه چی خوبه و عالی. فقط انگار با یکی از بچه های مهد مشکل داری. اسمش میثمه. وقتی خاله مهدت اسمشو گفت، دیدم دائم تو خونه ازش اسم می بری :" میثم، این کارو نکن، مگه نگفتم کار بدی ایه ... " بعد فکر کردم در جهت بهبود رابطه اتون یه فکری بکنم. کتاب خوندیم و حرف زدیم. "فرانکلین و روز دوستی" بعد مثل فرانکلین هدیه درست کردیم برای بچه ها و دوستهای مهدت. کلی خوشحال شدی و ذوق کردی (آخه عاشق هدیه ایی) بعد همه هدیه ها رو جمع کردی و گذاشتی توی بسته و گفتی :" مامان، بریم مهد. من هدیه هام رو بدم به دوستانم "     قرار شد صبح زود بریم مهد و هدیه بدی. می خواستم ...
8 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد